حجاب تا چه حدی واجب است؟ حجاب و آزادی روابط برای آنانی که حجاب موضوعیت حقیقی خود را در زندگیشان نیافته و نوع نگاهشان و زاویه ی دیدشان به زندگی، سعی و تلاش برای رسیدن به مقام رضا و عبودیت نبوده و نوع بینش آنها به زندگی به نقش انسان در زندگی و در جامعه در حد تنوع در حد زندگی تکراری در حد همین امروز و فردا و همین هفتاد سال است و در این دنیا همه ی کارشان ایستادن است و دیدن و به نظاره نشستن. برای آن هایی که زندگی دیگران که رشد دیگران که مرگ و مرگ خصلت های اخلاقی دیگران برایشان مهم نیست و به غیر خود نمی اندیشند که حتی به رضای خدا نمی اندیشند، حجاب سنگین است که فراتر از سنگینی، حجاب برایشان هیچ مفهومی ندارد و چیزی جز کفن سیاه و مرگ نشاط برایشان ارمغانی به همراه ندارد. باری از دوششان بر نمی دارد که باری بر دوششان است. تا زمانی که برداشت ما که تلقی ما از خود و از نقش خود در جامعه عوض نشود تا معنای حقیقی آن را درک نکنیم، حجاب برایمان بند است، مهار است عامل نگهدارنده است که جلوی حرکتمان را می گیرد اینجاست که هزار عذر و بهانه می آوریم: که پاکی زن در لباسش نیست، چادری های کثیف و لجن بی شماره اند … که من پاکم چه منتّم به خاکه … که زن ایرانی نجیب است و مرد ایرانی چشم پاک … که من راه خودم را می روم ، چشمشان کور نگاه نکنند … که اصلاً دل باید پاک باشد … که چادر ، که خوب رو گرفتن، مرد را بیشتر کنجکاو و مجذوب و تحریک می کند … که این مسائل در کشورهای مترقی کاملاً حل شده اند و دیگر مسأله ای نیست … که روابط آزاد، طبیعی است … که محدودیت، عقده می آورد و محرومیت ، سرکشی را می زاید … و هزار توجیه و عذر و بهانه ی دیگر کنار هم قرار می گیرند تا مگر حجاب به معنای واقعی اش شکل نگیرد. تازه اگر به خاطر جبر یا ترس یا عشق یا تشویق یا تهدید یا هر عامل دیگری مجبور به حجاب بشویم. این حجاب خود می شود بازیچه ی دست ما، که رنگش می کنیم بزکش می کنیم با ناز و ادا همراهش می کنیم. که چادر ما براق می شود که رنگش عوض می شود که شکلش تغییر می کند که فقط اسمش چادر است از مانتو هم تنگ تر می شود و جذاب تر. از بی چادری هم بد می شویم که چادر را که چادری را به سخره می گیریم که این چادری بودن بهانه است بهانه است که از جبر و ترس فرار کنیم. این بدان جهت است که حجاب را که مفهوم حجاب را که زیر بنای حجاب را که ضرورت حجاب را و امر خدا بر حجاب را درک نکرده ایم و رابطه ی خود را با حجاب درست نفهمیده ایم. راستی خانمی که نوع نگاهش و زاویه ی دیدش به زندگی همین امروز و فرداست ، همین رنگ و روست ، همین لباس زیبا و روی زیباست ، همین جلوه و جذبه است و جز نشستن در دیدها و دیده ها و تخریب دل ها چیز دیگری نمی خواهد، آیا می تواند خودش را در لباسی خاص محبوس کند؟ برای او این پوشش یعنی مرگ، یعنی بن بست هر آنچه می خواهد. او به همین ها دل بسته و به همین ها وابسته شده او در همین امروز و دیروزش مانده او در همین جلوه گری هایش مانده و رشد نکرده و بزرگ تر نشده و بالاتر نرفته است. خیلی از خانم هایی که مثل این دسته از خانم ها نیستند، یعنی حجاب برایشان موضوعیت دارد. یعنی امر خدا نسبت به حفظ حجاب برایشان مهم است. یعنی می خواهند بندگی خدا را به همراه داشته باشند. یعنی جامعه و رشد و سقوط افراد برایشان اهمیت دارد ولی نسبت به آن کاهلی می کنند که یا اطلاعات لازم را ندارند که نمی دانند حفظ حجاب برایشان واجب است و حد و اندازه ی حجاب را نمی دانند و نمی دانند وجوب چادر را و یا در انجام آن سهل انگاری می کنند. یک درجه بالاتر از آنانی اند که برایت گفتم اما همان راهی را می روند که آنان می روند. در دل از سقوط جامعه ناراحتند اما رفتارشان ، اعمالشان، کردار و حرف زدن و پوششان کمک به این سقوط است. این ها درک درستی نسبت به نقش خود در جامعه ندارند. هنگامی که سقوط را می بینند ناراحت می شوند و غصه دار، اما نگاه نمی کنند که خود عامل این سقوط بوده اند. هم این دسته و هم دسته ی اول باید نوع نگرش خود به جامعه و نقش خود را تغییر بدهند ، که اولی تغییر بنیادین لازم دارد و دومی اطلاعات و آگاهی از وضع جامعه تا به گونه ای دیگر به خود و نقش خود و جامعه نگاه کنند. زیر بنای حجاب زیربنای حجاب همین تغییر در نوع نگرش و عوض کردن برداشت هاست. این که ما ببینیم و درست نگاه کنیم ارزش واقعی ما در چیست؟ این که ما ارزش خود و ارزش استعدادهای خود را درک کنیم، این که ببینیم برای چه آفریده شده ایم، این ها که دیده شوند وقتی من ارزش واقعی خود را بیابم، وقتی هدف اصلی خود را درک کنم که برای رسیدن به آن هدف خلق شده ام دیگر چشم دیگران و نشستن در نظر دیگران و جلوه در منظر دیگران برای من کم است. برای من آن دسته از آدم هایی که مرا به خاطر چهره ی دلربایم می دیدند و تنها زیبایی صورت و بدن من برای آنها موضوعیت داشت، کوچکند. دیگر جلوه گری هم از من کم تر است. اکنون دید بزرگ تری و چشم بیناتری را طلب می کنم. اینک بزرگ ترین برایم معنا دارد که می خواهم کاری کنم که بهترین چشم مرا به نظاراه بنشیند و چه چشمی بیناتر از خدا به نظاره ی می نشیند. و او برای نظاره معیار دارد. خودش معیارهایش را بیان کرده که او مؤمنین را می خرد و بالا می برد. اکنون برای رضای او دیگر حجاب، کفن سیاه و قبرستان نیست. که من می خواهم رضایت محبوبم را عنایت معشوقم را به دست بیاورم. می خواهم او با تمام رضایتش به نظاره ی من بنشیند. اینجا از حداقل های حجاب هم فراتر می روم که گردو خاک کردن ها را هم می بینیم. می بینم روح مریض جامعه را که با کفش های من که با راه رفتن من که با حرف زدن من که با لباس رنگی و چادر براق من تحریک می شود به سقوط می رود. می بینم که خدای من که محبوب من، از زوال دیگران از سقوط انسان ها دلگیر می شود می بینم که خدا از من انتظار ندارد موجب زوال کسی بشوم و کسی را به نابودی بکشم. و این گرد و خاک بر نیاوردن ورای حجاب است، ورای چادر است که تو با چادرت و با حجابت کسی را جذب خودت نمی کنی. نظری را جلب نمی کنی و دلی را نمی لرزانی. که وقتی ضرورتش پیش می آید، چهره ات را در هم می کنی که جلبت و جذبت نشوند. این گرد و خاک برنیاوردن است که تو از حجابی که سفارش به آن شده ای فراتر می روی. و این نه فقط مخصوص خانم ها که به آقایان هم مربوط می شود. این جا با این زاویه ی دید، با این نوع نگرش از واجبات هم فراتر می روی، که مستحبات را هم طلب می کنی که احتمال ها را در نظر می گیری که به خدا نزدیک تر بشوی که جامعه را و نقش خودت در جامعه را می شناسی. که حقیقت خود را که ارزش و قدر خود را می شناسی. با این بینش و این زاویه ی دید و این نوع نگرش، دیگر هیچ کدام از آن عذرها برایت جلوه ای نخواهد داشت چون لباس برای تو بینش نمی آورد ولی بینش تو ، تو را وادار می کند گردی بلند نکنی و دلی را نلرزانی. حتی اگر از تو زیباتر و با جلوه های بیشتر در جامعه باشد تو از آن که شاید دل کسی با لباس تو با حرکت تو با چادر براق تو بلرزد، می ترسی. می ترسی که نکند دلی را به خود بگیری و سنگ راه رشد کسی بشوی. مسأله این نیست که جلوه های زیباتری از من در جامعه هست یا آنکه از من بی حجاب تر هم در جامعه هست مسأله این است که همین جلوه ی من همین حجاب حداقل من ممکن است گرد و خاک کند ممکن است دلی را بلرزاند و رضای خدا را از من بگیرد. رسیدن به رضای خدا آنقدر مهم هست که احتمال ها را، که شایدها را کنار بزنی و زمینه را برایشان فراهم نکنی. دیگر مسأله این نیست که من پاکم، مسأله این است که اگر کسی با عمل من گندید، و من مقصر این گندیدن، مقصر این سقوط بودم، خدا رویش را از من می گرداند که ناچار این گند به من هم سرایت می کند که من در همین جامعه زندگی می کنم. و مسأله این است که زندگی تک تک افراد جامعه برای من مهم است. چون خدا این را دوست دارد، چون خدا رشد جامعه و افراد را دوست دارد، چون این آدم های دور و بر من را خدا دوست دارد، چون من از حصارهای خود بینی ام خارج شده ام و عشق تمام خلق در من تجلی پیدا کرده که : عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. گاهی ما فکر می کنیم اگر حجاب ما، اگر چادر ما جذاب بود. بی حجاب ها و کم حجاب ها هم جذب می شوند که چادری می شوند. که از چادری شدن و مثل ما شدن خوششان می آید. اما همانطور که خانم ها این زیبایی را می بینند، آقایان هم می بینند و این دیدن و دیده شدن زیبایی های نامحرم، احتمال سقوط به همراه دارد. اگر قصد جلب و جذب خانم هاست، روش های دیگری هم هستند، که روی خوش هست، که کلام خوش هست، که مجالس زنانه و گفت و گوهای آن هست. باید دید و درست دید که نکند قصد ما رسیدن به خدا باشد ولی راه را کج برویم. که بد راه برویم و گرد و خاکی به راه بیاندازیم. مادرهایی که داروها را از دسترس بچه های فضول دور نگه می دارند، برایشان مهم نیست که با این پنهان کردن بچه ها بیشتر تحریک می شوند، بیشتر کنجکاو می شوند. که می بینند این داروها نباید در دسترس بچه ها باشد. اما کنجکاوی ها و کنجکاو ها دو دسته اند. گاهی کنجکاوی ها از جانب آنهایی است که دنبال ارضای خود می گردند. که این افراد با حجاب تو با متانت و عفت تو مجذوب تو نمی شوند، که با حجاب تو تحریک نمی شوند. این ها باید به دنبال رهبری و مدیریت استعدادهای خود باشند و تو با حجابت با گرد و خاک بر نیاوردنت در حل مشکلشان کمک خواهی کرد. ولی گاهی کنجکاوی ها از روی مرض است. یعنی شخص آنقدر در رهایی رذایل اخلاقی و هواهای نفسانی اش غرق شده که کنجکاوی اش از روی مریضی است که بیمار است و باز هم حجاب تو جلوی فراتر رفتن این بیماری را می گیرد. اگر می بینی او با نگاهش تو را آزار می دهد، این به خاطر حجاب کامل تو نیست که اگر حجابت ناقص بود باز هم همینطور بیمار گونه تو را نگاه می کرد. این که بگویی من حجابم را ناقص می گذارم یا به حداقل ها رضایت می دهم و گرد و خاک ایجاد کنی، گروه اول را که قشر خاکستری جامعه هستند و تعدادشان از گروه دوم بیشتر است را به نابودی خواهی کشاند و برای گروه دوم نیز سودی به همراه نخواهی آورد. اما این که بگوییم در کشورهای دیگر این مسأله حل شده ، تعبیری است که در منطقی بودن و جامع بودنش باید شک کرد. مگر می شود مسأله ای را با به نابودی کشاندن فاعل آن حل کرد. اگر در جوامع دیگر استعدادهای انسان هرز می رود و به نابودی کشانده می شود که اساس خانواده که عفت که منزلت حقیقی انسان به نابودی کشانده می شود. این راه درست حل مسأله نیست. آنهایی که به حل این چنینی مسأله می اندیشند میل انسان به جنس مخالف را دیده اند، تمایل او را به برقراری ارتباط با جنس مخالفش را دیده اند اما از مدیریت و رهبری این استعداد در جهت رشد انسان غافلند. این که چطور می شود از این استعداد در جهت رشد انسان استفاده کرد. نیاز به شناخت دارد، این که راه را بشناسی که انسان برای چه آفریده شده و در این دنیا چه باید انجام دهد و هدفش چیست؟ آن وقت این استعداد را در این راه صرف کند و در راه رشد قرار بگیرد. در این حالت باید این استعداد را شکوفا کرد نه آنکه آن را هرز و نابود ساخت. هر چه قدر هرز کردن این استعدادها رنج آفرین و نابود کننده است، احتکار آن هم به همان میزان به نابودی انسان کمک می کند. انسانی که خودش را هرز کرده و انسانی که استعدادهایش را احتکار کرده ، در واقع مثل انسان مستی که از مستی اش لذت می برد و نمی داند در هنگام مستی همه ی سرمایه اش را همه ی داری و پولش را به این و آن داده. از آنجا لذت می برد و سرشار است که نمی داند چه از دست داده ، فقط مست آن است که به دست آورده و سرشار از لذتی زود گذر است. گاهی ما از حجم استعدادها و از عظمت خویش غافلیم و خود را و ارزش درونی خود را جزء دارایی ها حساب نمی کنیم و به همین دلیل با لذتی که در عوض از دست دادن خود و عمر خود و ارزش ها و استعدادهای خود به دست می آوریم، سرخویشم و سرمست و سرشاد. وسعت حجاب با آنچه برایت گفتم می شود فهمید حجاب تنها برای خانم ها نیست که آقایان هم باید مراقب گرد و خاک کردن ها باشند که طوری رفتار نکنند که دل های دیگران را به لرزه در آورند. که قلب های نامحرمان را به خود گره نزنند که هر کس بر سر راه دل ها بنشیند و آنها را برای خود به لرزه در آورد، راهزن است و طاغوت. شاید درک این نکته برای خیلی ها سخت باشد ولی تو این را در نظر بگیر که حتی زن و شوهر هم نباید بر دل یکدیگر حکومت کنند. (این حکومت کردن فراتر از دوست داشتن و عشق ورزیدن است) زن و شوهر هر دو باید در راه رسیدن در راه وصال حضرت حق طی مسیر بدهند و این حکومت یکی بر دیگری که همه ی قلب و دل دیگری را در خود نگهدارد، مانع از طی این راه و رسیدن به خداست و هر کس خلق را در خود نگهدارد و با تلاق استعدادهای عظیم او بشود او هم طاغوت است. مقدار حجاب و برخورد مقدار این حجاب که دیگر تنها منحصر به خانم ها نیست با همراهی این بینش و این زاویه ی دید تعریف می شود و همیشه یک شکل و یک مقدار ندارد. که تو می بینی آنجایی که مرض بیشتر است که جامعه ات که اعضای جامعه ات با کوچکترین حرکت های تو، که با لباس تو با کفش تو با نوع نگاه تو با حرف زدن تو تحریک می شود. بیشتر حد نگه می داری ، که بیشتر دور می شوی که مبادا کاری انجام دهی که جامعه ات را به نابودی بکشانی. نه این که از جامعه دل ببری و به گوشه ای پناه بیاوری که با نوع درست برخورد که با دوری از گرد و خاک به این جامعه ی مریض روی می آوری تا درمانش کنی. این غلط است که تا وقتی من می توانم بدون آنکه دل هم جنس خود را بلرزانم او را اصلاح کنم، وقتی مردها می توانند مردهای مریض را درمان کنند و خانم ها خانم ها را . راه را اشتباه برویم و حوزه ها را با هم مخلوط کنیم. هنگامی که خانم ها می توانند در مجالس زنانه با روی خوش و لباسی زیبا نسبت به جذب خانم های دیگر و رشد آنها اقدام کنند، چه ضرورتی دارد که این مجالس را با ورود آقایان به حاشیه بکشانند و همینطور برای آقایان. اینجا با این بینش، نوع برخوردها و مقدار حجاب با جامعه مرتبط است. که تو همواره باید حجابت حجاب اسلامی باشد اما گاهی باید فراتر بروی که گردی بلند نکنی. و آنجا که ضرورت دارد در حوزه ای که تکلیف توست وارد عمل شوی آنجا که حضرت فاطمه (س) خطبه می خواند، آنجا که حضرت زینب (س) به میان جمع می آید خطبه می خواند با این بینش قابل تفسیر است. تا آن زمان که ضرورتی برای حضور نبود، خطبه ای هم نبود و آنجا که باید به میدان بیایند و روشنگری کنند خطبه می خوانند که راه را از بی راهه ها نشان می دهند. مقدار حجاب و نوع برخورد ها و ورود به عرصه ها همیشه یک شکل نیست و براساس تکلیف ها و ضرورت ها تعریف می شود. با چنین ملاک هایی می توانی تفاوت ها را در چگونگی ورود به عرصه های مختلف درک کنی، که اسلام نه تنها عمل که عامل ها و انگیزه ها را در نظر دارد و با این ملاک ها و معیارها، احکامش را طرح می کند. منبع :www.asr-entezar.ir
منبع: تابناک
برای ارسال کارت تبریک روز ولادت حضرت امام حسین(ع)، اینجا را کلیک کنید.
خوش آن کسـی که بُوَد در جهان، غلام حسین |
خوش آن لبی که شـود آشنا به نام حسین |
خوش آن سری که در او هست شوق دیدارش |
خوش آن دلی که نشیند در او کلام حسین |
حضرت امام حسین (ع) فرمودهاند:
حضرت امام حسین (ع) فرمودهاند:
وقتی همهمه فرشتگان، سکوت هفت آسمان را به هم میریزد...
وقتی آن همه ستاره به میهمانی چشمان حبیب خدا رفتهاند...
وقتی ماه برای آمدنش این پا و آن پا میکند و خورشید، مبهوتِ هیبت ستارهای در زمین میماند...
وقتی آیه تطهیر برای جاری شدن بیتابی میکند و عطر گلهای تکبیر در هوا بیداد؛ یعنی که احسنالخالقین، تمام جلوههای آسمانی را در کالبد زمینی گنجانده است؛ یعنی که روحی بزرگ و آیهای مقدس را در لفافی از جنس بشر پیچیده است.
او کیست جز حسین(ع) که محفل آل کسا را با قدمهای سرخش رونق میدهد؟ او کیست جز خامس آل عبا، که فوجی از ملایک را به شوق دیدارش از عرش به فرش میکشاند؟
سرور جوانان بهشت آمده است. زمین حق دارد برای در آغوش گرفتن رکنی از بهشت، دستانش بلرزد و پاهایش سُست شود. چه کسی در بزرگی نسب به قدر و پایه حسین(ع) خواهد رسید؟ نسبش را باید در عطر جانفزای رسولالله بجویی؛ نسبش را باید در جنس لطیف یاس جستوجو کنی. نسب حسین به پایههای کعبه میرسد؛ به علی!
رواست که تنپوشش، پرنیان پر جبرئیل باشد و کامش را از شیره جان رسول برگیرند. رواست که شفاعت قدومش، فرشته مطرود عرش (یعنی فطرس) را مقرب درگاه سازد تا از شوق این شرافت، بر جماعت فرشتگان فخر فروشد.
تمام ذرات هستی در گوشه گوشهی کائنات به وجد آمدهاند تا بگویند:
السلام علیک، یا ابا عبدالله...
حضرت امام حسین (ع) میفرمایند:
هر کس حق بندگی خدا را به جای آورد، خداوند بیش از آنچه آرزو داشته و بیش از حد کفایتش، به او عطا خواهد فرمود. (بحارالانوار، ج 71، ص 184)
برگرفته از سایت تبیان
بنازم ماه شعبان را که با شادی قرین باشد
در آن میلاد عباس و حسین و ساجدین باشد
به نیمه چون رسد شعبان مه اش تابنده تر گردد
چرا چون چشم زهرا روشن از روی پسر گردد
شعف در نیمه ی شعبان به قلب عاشقان باشد
جهان در انتظار مهدی صاحب زمان باشد